بحث «کتاب مبین» یکی از بحثهای سخت قرآنی است؛ چون ماجرایی است عجیب، بسیار عظیم، و چند بُعدی. برخی از دانشمندانی که به این بحث پرداختهاند، به یک وجه آن اعتنا کرده و قسمتهایی را رها کردهاند. برخی یک یا دو آیه از آیات کتاب مبین را میخوانند، ولی نمیدانند بقیۀ آیات و ابعاد کتاب مبین را چگونه باید در نظر بگیرند. این موضوع بیشتر به روش ورود به این بحث برمیگردد و لذا خیلی مهم است که از چه روشی وارد بحث شویم.
کتاب مبین دوازده آیۀ صریح و حداقل بیست و سه آیۀ مکمل در قرآن دارد. در مجموع سی و پنج آیه دارد. چه کار کنیم که مطلب آشکار شود و ابعاد این ماجرا سرجای خود قرار بگیرند. در مقولاتی که ابعاد و شاخ و برگ زیادی دارند، نباید از روش صرف و نحو واردش شویم؛ همۀ روشها را باید کنار بگذاریم و از روش تنظیم مطلب در قالب چند جمله وارد شویم. مثلاً بحث «امام» از این طور بحثهاست؛ بحث «دنیا» هم این طور است. «دنیا» مقولهای است در قرآن که این قدر ابعاد مختلف دارد که معمولا وقتی کسی وارد آن میشود، بعضی ابعاد آن را میگیرد و بعضی را رها میکند؛ چون نمیشود تمام بحث را با همدیگر جمع کرد. تعدادی از بحثهای قرآنی این طور هستند. از جمله بحثهایی که باید با این شگرد تنظیم و واردش شد و آن را فهمید، بحث کتاب مبین است. پس کتاب مبین از مفاهیمی است که آن را باید در قالب چند بند تعریف کرد؛ نه با یک جمله یا یک واژۀ به خصوص.
پس توکل به خدا میکنیم و در قالب چند جمله وارد بحث معنای کتاب مبین میشویم. این چند جمله را در همین ابتدا مطرح میکنیم و سپس وارد توضیحاتش میشویم. هر کدام از این جملات، به توضیح نیاز دارد؛ اول یک کلیتی از آن مطرح میکنیم تا در ذهن شکل بگیرد؛ بعد تکتک وارد توضیح میشویم و بحث میکنیم.
کتاب مبین را در قالب هشت جمله تعریف میکنیم:
الف) اصل جنسیت کتاب مبین غیبی است؛
ب) کتاب مبین در اُم الکتاب قرار دارد؛
ج) علم تمام کلیات و جزئیات در نشئۀ فعلی از آسمانها و زمین، حتی جزئیات ظلمات زمین در کتاب مبین وجود دارد؛
د) علم وجه سرزمین ظهوری آسمانها و زمین که به آن ﴿غائِبَه﴾ گفته میشود، در کتاب مبین است؛
ه) در ۱۴۰۰ سال پیش کتاب مبین بر قلب رسولالله(صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده، آن هم در شب قدر؛
و) کتاب مبین کاربردهایی دارد؛
ز) حشر موجودات بر اساس کتاب مبین انجام میشود؛
ح) ظهور کتاب مبین در یوم پنجم قیامت است.
این هشت جمله خلاصهای از بحث کتاب مبین است؛ یا به عبارت دیگر توضیح کتاب مبین است در قالب این چند بند. اگر به این صورت به بحث کتاب مبین نگاه کنیم، انشاءالله چیزی از قلم نمیافتد. هر کدام از این جملات زیرمجموعههایی دارد. ذیل عناوین زیرمجموعه، یک یا چند آیه وجود دارد که در مورد آنها بحث میکنیم.
اصل جنسیت کتاب مبین غیبی است
در اولین جمله میگوییم «اصل جنسیت کتاب مبین غیبی است». حداقل دو آیه ارتباط کتاب مبین را با عالم غیب مطرح میکند: یکی آیۀ ۵۹ سورۀ انعام و دوم آیۀ ۳ سورۀ سبأ. در آیۀ ۵۹ سورۀ انعام، خداوند در انتهای آیه دربارۀ کتاب مبین صحبت میکند. اما بحث را از الغیب شروع میکند و در ابتدای آیه میفرماید ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾؛ پس این دو یک نسبتی با هم دارند. نمیتوان گفت که خداوند به دلیلی داشته دربارۀ غیب صحبت میکرده و بحث را به کتاب مبین کشانده است. چون در دو آیه، یعنی در همین آیۀ ۵۹ انعام و همچنین در آیۀ ۳ سبأ خداوند وقتی دربارۀ غیب صحبت میکند، بحث را به کتاب مبین میکشاند. دو بار این کار را میکند و هر بار هم در قالب یک آیه؛ پس حتماً کتاب مبین به غیب ربط دارد. خود این موضوع جالب است.
در غیب یک چیز دیگری وجود دارد به نام «تفصیل الکتاب» که در آیۀ ۵۹ انعام از آن صحبت میشود. در مورد تفصیل الکتاب، در آیۀ اول سورۀ هود صحبت میشود و خداوند میفرماید ﴿کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ﴾؛ کتابی وجود دارد که یک مرحله پایین میآید و نازل میشود و میشود ﴿أُحْکِمَتْ آیاتُهُ﴾. پس کتاب، اولین نازلهاش ﴿أُحْکِمَتْ آیاتُهُ﴾ است. در ادامه آیه میفرماید ﴿ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ خَبیرٍ﴾. ﴿ثُمَّ فُصِّلَتْ﴾، دومین نازله است؛ تفصیل داده میشود. در آن آیه بحثی داریم که این تفصیل کتاب که دومین نازلۀ قرآن است، از جنس عالم غیب است. ما میگوییم کتاب مبین از جنس عالم غیب است؛ تفصیل الکتاب هم از جنس عالم غیب است. اما کدام یک بالاتر است و کدام پایینتر؟ در آیۀ ۵۹ انعام یک «الغیب» وجود دارد و سپس کتاب مبین مطرح میشود. در آیۀ ۳ سبأ هم باز الغیب وجود دارد و سپس کتاب مبین مطرح میشود. پس از لحاظ چینش، ابتدا غیبیات یا وجه خاصی از غیب، سپس تبدیل آن به کتاب مبین را داریم. این بحث را اگر با بحث تفصیل کتاب جمع کنیم این طور میشود که در فضای غیب و در عالم غیب، در آن قسمتهای بالاتر، تفصیل الکتاب وجود دارد؛ و در قسمتهای پایینتر، کتاب مبین وجود دارد. لذا میشود گفت که اصل جنسیت کتاب مبین غیبی است؛ اما از جنس قسمتهای پایین عالم غیب.
اما تفصیل آیات چه طور به غیب ربط دارد؟ اینجا از دو مجموعه آیات استفاده میکنیم. در آیۀ اول هود خداوند فرمود ﴿کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ﴾؛ در وهلۀ اول کتابی هست و در وهلۀ دوم «أحکِمت». این کتاب، آیات دارد. بعد از تحکیم، باید تفصیل شود. اما این تفصیل کجا واقع میشود؟ اینجا از سورۀ انعام آیات ۵۵ تا ۵۹ استفاده میکنیم. در آیۀ ۵۵ خداوند میفرماید ﴿وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ﴾. خداوند دارد از تفصیل آیات صحبت میکند. خدا آیات را تفصیل داده؛ فصلفصل کرده است. حالا این باید اعمال شود. اعمالش به چه صورت است؟ در آیۀ ۵۹ ادامهاش را ببینید؛ ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ …﴾. تفصیل آیات، از طریق مفاتح الغیب میآید و وارد کتاب مبین میشود. پس تفصیل آیات، غیبی است. دریچههای غیب باز میشود و آن مقولات درون غیب به صورت کتاب مبین درمیآید. اگر دریچههای غیب باز شود، با ﴿نُفَصِّلُ الْآیاتِ﴾ مواجه میشویم؛ پس ﴿نُفَصِّلُ الْآیاتِ﴾ غیبی است.
نکتهای دربارۀ کتاب مطرح کنیم. واژۀ کتاب یا الکتاب بارها در قرآن آمده است و تعداد آن هم زیاد است. نمیتوانیم به صورت کلّی بگوییم کتاب، غیبی است. کتاب، اولاً وجوه مختلف دارد: در برخی آیات، کتاب اعمال انسان است؛ در برخی، کتاب آسمانی رسولان گذشته است؛ در برخی آیات هم قرآن است و همین طور چندین مصداق دارد. پس هر جا کتاب و الکتاب آمده است، اگر از خود آیه معلوم نمیشود، باید در سیاق بررسی کنیم که اینجا منظور چیست. حتی اگر منظور قرآن باشد، باید مشخص شود که کدام نازله از قرآن مد نظر است. مثلاً در آیات ۲ و ۳ بقره، ﴿ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾، کتاب، غیبی است. این کتاب، قرآن است؛ اما اینکه کدام نازله از قرآن است، معلوم نیست. کتاب وجوه دارد؛ یک وجهش به معنای قرآن، یک وجهش به معنای کتاب اعمال انسان، و یک وجهش به معنای کتاب مخلوقات است، و چیزهای دیگر. لذا وقتی داریم از این طور مقولات صحبت میکنیم که در ابتدا وجوه دارد، اول باید وجوه را پیدا کنیم. در هر وجه مثلاً وجه قرآن، باید معلوم شود کدام نازله از قرآن است. اینها مهم است. در این طور موارد، مدام از آیات دیگر استفاده نکنیم؛ چون در آیات دیگر هنوز اثبات نشده چه وجهی از این کتاب مطرح است؛ و اگر وجه قرآن است، کدام نازله از قرآن. پس در این طور بحثها، از استفاده گرفتن از آیات به ظاهر مشابه به شدت پرهیز کنیم. با این کار فقط بحث پیچیده میشود. در تفسیر قرآن به قرآن این نکات مهم است. نمیتوانیم بگوییم چون در دو آیه گفته شده کتاب، پس هر دو یکی است. هر جایی کدام وجه از کتاب؛ و اگر وجه قرآن است، کدام نازله از قرآن منظور است. نمیتوانیم نازلۀ دوم را با نازلۀ چهارم کنار هم بگذاریم و بحث را ادغام کنیم. حق نداریم مشخصات نازلۀ دوم و نازلۀ چهارم را یکی کنیم؛ اگرچه هر دو دربارۀ قرآن است. بلکه در هر آیه باید نازلهاش را پیدا کنیم و در جای خود از آن بحث کنیم.
اما در بحثی که داریم مطرح میکنیم، از آیۀ ۱ هود شروع میکنیم. یک چیزی به نام کتاب هست که این کتاب، آیات دارد. آیات آن ﴿أُحْکِمَت﴾ میشود. یعنی این کتاب در همان جا تعدد اجزاء دارد. کتاب، یک نوع مجموعه است. در یک جایی تعدد اجزاء دارد. اجزائش به نام «آیه» مطرح میشود و تعدد اجزائش با «آیات» مطرح است. اینکه جزءجزء دارد و تعدد دارد به خاطر بحث آیه است. وقتی گفته میشود ﴿أُحْکِمَت﴾، یعنی آیاتش مشمول ﴿أُحْکِمَتْ﴾ شدهاند. خود مفهوم ﴿أُحْکِمَتْ﴾ یعنی این آیات بسیار معنا دارند و معانی آنها در مسیرهای خاص محدود شده است. وقتی ﴿أُحْکِمَتْ﴾ میشود، حتماً باید یک عالم پایینتر بیاید؛ چون محدودیت به آن تعلق میگیرد. در همان جا نمیتواند مشمول محدودیت شود. پس خود مفهوم ﴿أُحْکِمَتْ﴾ این پایین آمدن را ایجاب میکند. پس کتاب، آیات دارد؛ یعنی آیات الکتاب، در یک عالمی به نام کتاب است. خدا آیاتش را یک عالم پایینتر آورده و در عالم پایینتر مشمول ﴿أُحْکِمَتْ﴾ کرده است. در همان عالم، نمیتواند ﴿أُحْکِمَتْ﴾ شده باشد؛ بعد میفرماید ﴿ثُمَّ فُصِّلَتْ﴾. چون مسیر، مسیر نزول است، همین مسیر را باید ادامه دهیم. در عالم کتاب، آیاتی وجود دارد. برای اینکه ﴿أُحْکِمَتْ﴾ شود، خدا آنها را یک عالم پایینتر آورده است. وقتی میفرماید ﴿ثُمَّ﴾، یعنی همین سیر نزول را ادامه دادیم؛ پس در یک نازلۀ بعدی: ﴿فُصِّلَتْ﴾. پس تا اینجا اگر بحث ﴿أُحْکِمَتْ﴾ را فعلاً نادیده بگیریم، داریم: ﴿کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ﴾. از این بحث داریم صحبت میکنیم: ﴿کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ﴾. بحث ﴿أُحْکِمَتْ﴾ را کنار بگذاریم. پس آیات کتاب، قابل تفصیل است. در آیه ۵۵ سوره انعام هم از این موضوع صحبت شده است: ﴿وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ﴾. همین که خداوند دارد از تفصیل آیات صحبت میکند، احتمال میدهیم که این دو بحث یکی باشد. البته با اطمینان مطرح نمیکنیم، به این دلیل که وقتی که خداوند میفرماید ﴿کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ﴾، قابل استدلال است این کتاب که قرآن است و بالاترین درجات قرآن است. بالاترین درجۀ قرآن طبق این سوره، کتاب نامیده میشود. یک نوع مجموعه وجود دارد به نام کتاب، از آنجا دارد به سمت پایین میآید و عالم به عالم نازل میشود. پس وقتی گفته میشود ﴿کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ﴾، آن بالا بالاها دارد واقع میشود. اگر بتوان ثابت کرد در آیۀ ۵۵ انعام که خداوند ابتدای آن فرموده ﴿وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ﴾، این هم در آن بالاها دارد واقع میشود، آن موقع احتمال اینکه این دو یکی باشد، بیشتر میشود؛ وگرنه اگر به ظاهر خود آیه نگاه کنیم، آمده است: ﴿وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ اْلآیاتِ وَ لِتَسْتَبینَ سَبیلُ الْمُجْرِمینَ﴾؛ ما آیات را داریم تفصیل میدهیم و به این صورت مسیر مجرمین را مشخص میکنیم. شاید این موضوع دارد روی زمین واقع میشود؛ شاید دارد با آیات اجتماعی انجام میشود. چرا بگوییم به ارتفاعات و به عوالم بالا ربط دارد؟ از ظاهر خود جمله شاید به نظر برسد که روی زمین باشد؛ با مسائل اجتماعی، با تفصیل آیات در اجتماع، یا حوادث مختلف خداوند راه مجرمین را تبیین کند. مگر اینکه دلیلی پیدا کنیم و بگوییم که این ﴿وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ﴾ مربوط به ارتفاعات بالاست.
اما چه طور میشود برای این موضوع دلیل آورد؟ بحثهایی که خداوند در یک سوره مطرح میکند، باید با هم ارتباط داشته باشند. در آیۀ ۵۵ انعام میفرماید ﴿وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ﴾؛ بعد چیزهایی دربارهاش میفرماید؛ سپس در آیۀ ۵۹ میفرماید ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾؛ پس حتما ﴿نُفَصِّلُ الْآیاتِ﴾ به ﴿مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾ ربط دارد. اگر بگوییم «خداوند روی زمین و در قالب مسائل اجتماعی دارد آیات را فصلبندی میکند؛ مفاتح غیب نزد خداست»، ارتباطی بین جملات وجود ندارد. این طور ارتباط بین جملات، شبیه برخی اشعار کودکانه است! نظم قرآن این طور نیست. در قرآن این طور نیست که صرفاً تعدادی جمله کنار هم گذاشته شده باشد و یک مقدار ظاهرش آهنگین باشد. مفاهیم قرآنی به شدت به همدیگر ارتباط دارند.
ریشههای «فصل» و «أیی» که ریشۀ واژههای تفصیل و آیات هستند، در قرآن در ۱۶ آیه به صورت تفصیل آیات با هم آمدهاند. در مورد عنوان «تفصیل الآیات» باید گفت که این عنوان در قرآن وجوهی دارد؛ بعضی از آنها ممکن است به آیات در طبیعت ربط داشته باشد، بعضی به آیات قرآن، … این طور نیست که در هر آیهای که گفته شده تفصیل آیات، حتماً دربارۀ آیات قرآن باشد. پس اولین چیزی که باید در نظام فکرمان بیاوریم، این است که تفصیل آیات، وجوه دارد؛ میتواند تفصیل آیات قرآن باشد، یا تفصیل آیات اجتماعی، یا تفصیل آیات خداوندی، یا تفصیل آیات آسمانی، … اگر از بین این ۱۶ آیه، وجوهش را که مثلا چهار یا پنج وجه است، پیدا کنیم، و این ۱۶ آیه را ذیل آن چند عنوان دستهبندی کنیم، میبینیم که چهار آیه از بین آنها به قرآن ربط دارد. لذا این چهار مورد را نگه میداریم و بقیه را کنار میگذاریم[۱].
در آیاتی که مربوط به وجه مد نظر، یعنی تفصیل آیات قرآن است، باز باید توجه داشت که قرآن درجات دارد که به حسب نازلههای قرآن، درجاتِ نزول قرآن هستند. وقتی خدا میفرماید تفصیل آیات، باید معلوم شود که تفصیل آیات در مورد کدام نازله قرآن و در چه ارتفاعی مد نظر است؛ در نازلههای بالا یا نازلههای میانی یا نازلههای پایینی. مثلا ممکن است در بعضی از این آیات، خدا بفرماید در این «قرآنی که شما میبینید»، آیات را تفصیل دادم. در این صورت در آن آیه، نازلۀ مکتوب یا نازلۀ هفتم قرآن منظور است و نازلههای بالاتر مد نظر نیست. البته ممکن است در نازلههای بالاتر هم باشد، یا نباشد؛ در هرحال تصریح کلام در چنین آیهای مربوط به این نازله از قرآن است. پس درجات نازلههای قرآن را باید پیدا کنیم و بعد صحبت کنیم؛ این کلیت بحث بود.
آیۀ اول سورۀ هود را در این بحث انتخاب کردیم. چون در این آیه خدا میفرماید این کتاب، ابتدا آیاتش تحکیم شده، سپس تفصیل داده شده است. از ظاهر آیه بر میآید که مربوط به ارتفاعات بالاست. در آیات ۵۵ تا ۵۹ انعام، خداوند میفرماید ﴿وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ﴾؛ سپس در آیۀ ۵۹ میفرماید ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾. از ارتباط این دو بند که به دنبال هم آمده، نتیجه میگیریم که این تفصیل آیات مربوط به ارتفاعات بالاست و به پایین مربوط نیست. در ارتفاعات بالا و در غیب، تفصیل آیات انجام شده است؛ سپس پایینترها میآید و «کتاب مبین» میشود.
سوالی که مطرح میشود این است که کتاب مبین، مجموعۀ چیزهایی است که در آسمانها و زمین این طرف و آن طرف هستند؛ تفصیل آیات اگر به قرآن ربط داشته باشد، چه ربطی به کتاب مبین دارد؟ پاسخ این است که کتاب مبین بر رسولالله(ص) نازل شده است. کتاب مبین در اولین شب قدر بعد از بعثت، در ماه مبارک رمضان، نازل شده است. این جمع بین دو یا سه آیه از آیات مربوط به این موضوع در قرآن است که بحث آن را ذیل آیۀ اول سورۀ قدر میآوریم ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَهِ الْقَدْرِ﴾. در این بحث این موضوع را از جمع بین آیه اول سوره قدر و آیۀ اول سورۀ دخان مطرح میکنیم که این کتاب مبین است که نازل شده است. پس کتاب مبین، یکی از نازلههای بالاتر قرآن است. در مورد این مسأله در آینده بیشتر صحبت خواهیم کرد.
وقتی در ابتدای آیه ۵۹ انعام میفرماید ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾، به این معناست که کتاب مبین از دریچههای غیب آمده است. اینکه در آیات قبل از آن میفرماید ﴿نُفَصِّلُ الْآیاتِ﴾، این تفصیل آیات به قرآن ربط دارد که نازلهاش میشود «کتاب مبین». اما در میان این دو آیه، چند آیه فاصله افتاده است؛ باید مشخص شود که جایگاه آیات میانی چیست. آیات میانی «شاخه» است. این روال در قرآن وجود دارد. ما باید با گویش خدا در قرآن آشنا باشیم؛ «گویش درختی» کلام خداوند. توضیح مطلب به این شکل است که آنجا که خداوند میفرماید ﴿وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ﴾، غیبی است. بعد که میفرماید ﴿وَ لِتَسْتَبینَ سَبیلُ الْمُجْرِمینَ﴾، اینجا خدا شاخه میزند تا انتهای آیۀ ۵۸ انعام؛ و از ابتدای آیۀ ۵۹ که میفرماید ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾، ادامۀ کلام است. برای درک این موضوع، باید با گویش درختی کلام خدا آشنا باشیم. این روش خداست که وقتی دارد صحبتی را مطرح میکند، میفرماید این موضوع اگر این طور شود، ماجرایش این طور میشود. مثلاً در آیات مورد بحث، میفرماید همین تفصیل آیات، دربارۀ مجرمین ماجرایش این طور میشود. خداوند این بحث را جلو میبرد و میفرماید؛ سپس به ادامۀ کلام و ادامۀ آن شاخۀ اصلی باز میگردد. پس «وَ» را در ابتدای آیۀ ۵۹ معنا کنیم: «و اما ادامۀ کلام»؛ ادامۀ کلامِ ﴿نُفَصِّلُ الْآیاتِ﴾. یعنی میتوانیم بعد از ﴿نُفَصِّلُ الْآیاتِ﴾ تا ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾ را در ذهن حذف کنیم. خلاصۀ کلام اینکه خداوند در آیۀ ۵۵ انعام، بحث را به ﴿کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ﴾ رسانده، پس دارد در این زمینه صحبت میکند[۲]؛ سپس در آیۀ ۵۹ میفرماید ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾؛ پس این تفصیل آیات از جنس غیب است.
[۱] در تحقیق در مورد هر واژهای ابتدا باید این طور رفتار کرد؛ وجوهش را مشخص کنیم و سپس وجه مد نظر را با آیاتش نگه داریم و بقیه را کنار بگذاریم.
[۲] اگر طالب بسط سیاق باشیم، میتوانیم این آیات را حداقل از آیۀ ۵۰ بررسی کنیم.