سلیمان(علیهالسلام) سه دورۀ مُلک دارند: دورۀ اول یک ملک الهی با قوانین مادی، دورۀ دوم ملکی الهی با قوانین دخانی، دورۀ سوم ملک الهی در دنیا با قوانین برزخی. ایشان این سه سطح ملک را دارند؛ رگههایی از سطح سوم ملکشان در آیۀ ۱۸ سورهی نمل شروع میشود که ماجرای مورچه پیش میآید. وقتی ماجرای مورچه پیش میآید، ایشان لبخند میزنند (آیۀ ۱۹) و میدانند که دیگر باید وارد سطح سوم ملک شوند. میگویند: خدایا! توفیق عطا کن من به عنوان یک «فردِ صالح» وارد سطح سوم شوم. خداوند دعای ایشان را مستجاب میکند و در آیۀ۲۰ ماجرای هدهد پیش میآید.
هدهد غایب میشود. سلیمان(علیهالسلام) نمیتواند هدهد را پیدا کند. جلوی جمع میگوید که هدهد کجاست؟! هیچ پرندهای نمیداند هدهد کجاست، هیچ جنّی نمیتواند پیدایش کند، اسدهایی که در خدمت سلیمان(علیهالسلام) بودند، وسعت دیدشان بسیار زیاد است. اجنّهای که از طریق رَمل و جَفر و اُسطرلاب و چه و چه میتوانند کار کنند، این همه افراد با هر فن و هر چیزی نمیتوانند جای هدهد را پیدا کنند. هدهد کجا رفته است؟ چطور میشود یک پرنده جایی رفته باشد که با هیچ تکنولوژیای نمیتوانند پیدایش کنند، در حالی که آنها بهراحتی میتوانستند جای افراد و اشیاء را در کسری از زمان پیدا کنند. سلیمان(علیهالسلام) خیلی تعجب میکند. در آیۀ ۲۲ هدهد از جایی که تمام بزرگان و اهل فن در ملک سلیمانی نتوانسته بودند پیدایش کنند، برمیگردد و چیز عجیبی میگوید: ﴿فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ﴾[۱] من به چیزی احاطه پیدا کردهام که شما احاطه ندارید. سلیمان(علیهالسلام) خودش دارد همۀ اقصی نقاط زمین را نگاه میکند و پیوسته رصد میکند، آصف دارد رصد میکند، بزرگانِ جن با بَصَرهای قوی و با علوم و فنونِ عجیب و غریب در خدمت ایشان هستند. چیزی از دید آنها پنهان نیست. هدهد میگوید که من به چیزی «احاطه» پیدا کردهام که شما اصلاً به آن احاطه ندارید.
خب چیست؟ آیا یک جواهری در عمق ۳۰۰۰ متریِ زمین است؟ نه. میگوید: ﴿وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقینٍ﴾ نه، من از قومِ سبأ برایت خبر آوردهام. میگوییم عجیب است! ایشان که آمارِ همۀ جواهرات کف دریا را دارد، آمار همه چیز را دارد، میداند چه چیزی کجاست، ماجرایش چیست، چهطور نمیداند قوم به این بزرگی کجاست. این قوم کجا بود؟ در اینجا از چه سطحی از ملک صحبت میشود؟ از سطحِ سومِ ملک. در سطحِ سومِ ملک سلیمانی قوانین برزخی حاکم است. به حسب قوانین برزخی میشود در زمان تردد کرد. پس هدهد در زمان به جلو یا عقب رفته بود که هیچ جنّی نمیتوانست پیدایش کند. اجنّه هم با توانهای جنّی نمیتوانستند پیدایش کنند. وقتی برمیگردد، میگوید من به چیزی احاطه پیدا کردهام که شما احاطه ندارید. من در یک زمان دیگری رفتم. نه رفتنش را کسی دید، نه برگشتنش را. چه موقع رفت؟ از کدام روزنه رفت؟ چرا این همه نگهبان ندیدند؟ تصور کنید یک کسی از قصر خارج شده است، به نگهبانها میگویند این فرد چه موقع رفت؟ جواب این است که فلان ساعت از این درب رفت. نگهبانانِ ده کیلومتر آنطرفتر، نگهبانانِ صد کیلومتر آنطرفتر، نگهبانانِ هزار کیلومتر آنطرفتر، همه گزارشها را تجمیع میکنند. به حسب ظاهر، مسیر به سرعت باید پیدا شود. به حسب علوم و فنون عجیبی که داشتند به سرعت باید پیدا شود. به حسب علم نجومی که آن زمان بوده باید پیدا شود. به حسب خیلی چیزها باید پیدا شود. یعنی چه هیچ علمی هیچ فنی نمیتوانست راهگشا باشد که هدهد کجاست؟
موقع برگشتش هیچکس نمیتواند خبر برگشتش را بیاورد که هدهد دارد میآید یا هدهد نزدیک شد. ناگهان هدهد سروکلهاش پیدا میشود. از او میپرسند کجا بودی؟ حالا این جملات عجیب و غریب را میگوید. شما دیگر تا آخرش را بخوانید که ماجرا چه بود.
پس در سطح سوم ملک سلیمانی، به حسب جاری شدن قوانین برزخی است که هدهد آن سخنان عجیب و غریب را میگوید. در آیات ۲۳ تا ۲۶ میگوید که خدا صاحب عرش عظیم است. کدام عالِمی میداند که خدا صاحب عرش عظیم است؟ هدهد علومی دارد که دیگران ندارند. چیزی از توحید میگوید که بزرگترین دانشمندان خبر ندارند؛ این از جنبۀ دانشش.
از طرف دیگر، هدهد کجا رفته بود؟ در یک زمان دیگری رفته بود. زمانی که غیر از زمان سلیمانی است و تمام اجنه که دارند همه جا را رصد میکنند، نمیتوانند این قوم به این بزرگی را پیدا کنند. پس دلیل جای دیگر است. بعد عفریتٌ من الجن میگوید من تختش را بیاورم؟ خب شما میتوانید بگویید از سر جهلش گفته است. او فکر میکند که الان در همین زمان است. اما آصف به سرعت به میدان میآید. آصف میتواند طی الزمان کند. یا حالا مثلاً بگوییم شاید در آن زمان «عفریتٌ من الجن» هم اجازه داشته باشد که با قوانین برزخی سیر کند. در یک زمان دیگری برای آن قوم نامه برده شده است و آنها هم فکر میکنند که الان یک پادشاهی اینچنینی هست. یک دروازۀ زمانی این وسط وجود دارد. میخواهیم این را عرض کنیم که خدا از طریق سلیمان(علیهالسلام)، یک سلطانی قرار داد که نفوذ از طریق آن سلطان به اقطار زمین واقع شد. یعنی این ماجرا یک مصداقی است برای آیات ۳۳ تا ۳۵ سورهی الرحمن. این ماجرا حرکت در مکانش میتواند معمولی باشد. آن چیزی که میتواند اهمیت این ماجرا را زیاد کند، حرکت در زمان است.
در آیۀ ۱۲ و قبل از ماجرای هدهد، خدا ماجرای یدِ بیضا را مطرح میکند. یدِ بیضا چیست؟ یک نوری از دست موسی(علیهالسلام) ساطع میشد که مردم مقولاتی از زمانهای آینده را میدیدند و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را میدیدند. یعنی مولا امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را در صدر اسلام یا بعد از مثلاً صدر اسلام میدیدند. مردم قوم موسی(ع)، ۶۳ سال زندگی مبارک ایشان را زودتر میدیدند. کاملاً میدانستند که وقتی ایشان بیاید چه قوانینی اِعمال میکند، چه رفتارهایی میکند. این هم باز حاکی از طی الزمان است. یعنی یک سلطان دیگری که در اینجا مطرح میشود، ید بیضا است.
آیۀ اول سورۀ نمل را ببینیم. اصلاً خداوند در این سوره چه چیزی را مطرح میکند؟ آیات خاصی از قرآن و کتاب مبین را مطرح میکند که طبق آیۀ دوم، این برای مؤمنین هدایت و بشارت است. یک هدایت خاصی هست و یک بشارت خاصی که حواستان باشد ماجرای جالبی هم میشود انجام داد! خداوند به عنوان مصادیقی از این آیات خاص قرآن یا کتاب مبین، ید بیضا و بحث هدهد را مطرح میکند.
[۱] ـ [نمل۲۲] ص۳۷۸ ـ ﴿ فَمَکَثَ غَیْرَ بَعیدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقینٍ﴾.