وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في كِتابٍ مُبينٍ (انعام: ۵۹)
و كليدهاى غيب، تنها نزد اوست. جز او [كسى] آن را نمىداند، و آنچه در خشكى و درياست مىداند، و هيچ برگى فرو نمىافتد مگر [اينكه] آن را مىداند، و هيچ دانهاى در تاريكيهاى زمين، و هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتابى روشن [ثبت] است.
خلاصه:
آيه۵۹ با دو آيه قبل خود مرتبط است، زيرا معجزهاى كه كفار آن را پيشنهاد كرده بودند و همچنين نتيجه آن كه مساله يكسره شدن كار آنان با رسول خدا است، امرى است كه تنها خداوند، عالم بر آن مىباشد چراکه داناتر از هر كس به ستمكاران و عالم به غيب و نهان ، خود او است كه نه در حكمش گمراه مىشود و نه چيزى را فراموش مىكند. فقط خداوند است كه عالم به غيب است و مطمئنا كسى كه كليدهاى خزينههاى غيب در دست اوست، به آنچیزی كه در آن خزائن است، عالم هم هست و مىتواند در آن تصرف نمايد و كسى جز خدا به آن خزينهها دسترسى ندارد. علم خداوند شامل غيب و شهود میشود و علم ما كه تنها امور محدود و مقدر را درك مىكند، از درك آنها عاجز است. امورى كه در اين عالم قرار دارند، قبل از اينكه موجود شوند نزد خدا و در خزينههاى غيب او بودهاند و ممكن است چيزهاى ديگری در آن عالم باشد كه از جنس موجودات زمان ما نباشند میتوان نتیجه گرفت که خزينههاى غيب خدا شامل دو نوع از غيب است: يكى غيبهايى كه وارد عالم شهود شده اند و غيبهايى كه از مرحله شهادت خارجند . تمامی امور (چه غیب و چه شهود) در كتاب مبين قرار دارند، كتاب مبين كتابى است شامل همه مشخصات حوادث و خصوصيات اشخاص و تغييراتى كه دارند و بعد از فناى آنها باقى مىماند یعنی قبل از خلقتشان وجود داشته و بعد از آن هم باقى مىماند و آنچه كه در كتاب مبين است قابل تغيير نيست، این كتاب را خداوند به وجود آورده تا ساير موجودات را ضبط نموده و آنها را بعد از بيرون شدن از خزائن و قبل از رسيدن به عالم وجود و همچنين بعد از آن و بعد از طى شدن دورانشان در اين عالم حفظ نمايد، این كتاب ، با اینکه كتاب است اما از كاغذ و لوح نيست، چون اوراق مادى، هر قدر هم كه بزرگ باشد و هر طورى هم كه فرض شود، گنجايش آن را ندارد كه تاريخ ازلى و ابدى هر موجودى در آن ثبت شود. در خلاصه کتاب مبین شامل علم خداوند به اشياء است ، همان علمى كه فراموشى و گم كردن حساب، در آن راه ندارد.
متن تفسیر:
“وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیبِ لا یعْلَمُها إِلَّا هُوَ …” مفسرین در باره وجه اتصال این آیه به ما قبل آن گفتهاند: از آنجایى كه در آخر آیه قبلى داشت: “وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ”، از این جهت براى مزید بیان فرمود: خزینههاى غیب یا كلیدهاى آن، نزد خداى سبحان است، و كسى را جز او از آن آگهى و علم نیست، و او است كه هر كوچك و بزرگى را مىداند. لیكن این وجه، وجهى نیست كه معناى حصرى را كه جمله “لا یعْلَمُها إِلَّا هُوَ” آن را افاده مىكند، روشن سازد.
بهتر این است كه در این باره گفته شود: ارتباط آیه مورد بحث تنها با جمله آخر آیه قبلیش نیست، بلكه با مفاد مجموع دو آیه قبل خود مرتبط است، زیرا مجموع آن دو آیه دلالت مىكند بر اینكه: معجزهاى كه كفار آن را پیشنهاد كرده بودند و همچنین نتیجه آن كه مساله یكسره شدن كار آنان با رسول خدا است، امرى است كه تنها خداى تعالى، عالم و حاكم بر آن مىباشد و او است كه در حكمش و در عذاب كردن ستمكاران، دچار غلط و اشتباه نمىشود، براى اینكه داناتر از هر كس به ستمكاران و عالم به غیب و نهان و داناى به هر خرد و كلان خود او است كه نه در حكمش گمراه مىشود و نه چیزى را فراموش مىكند، و در این جهات كسى با وى شركت نداشته و همپایه او نیست.
این معنا را دو آیه قبل افاده كرده و اینك آیه مورد بحث این معنا را اضافه مىكند كه:
تنها خداى سبحان است كه عالم به غیب و عملش شامل هر چیز است، سپس در سه آیه بعد، همین معنا را تكمیل مىكند، به این بیان سیاق این چند آیه سیاق آیاتى مىشود كه در نظائر این بحث وارد شده است، مانند آیهاى كه گفتگوى قوم خود را با آن جناب حكایت نموده و مىفرماید: قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ، قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ”.
“وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیبِ”- “مفاتح “جمع “مفتح”- بفتح میم – و به معناى خزینه است، احتمال هم دارد كه جمع مفتح- بكسر میم – و به معناى كلید باشد، مؤید این احتمال این است كه به قرائت شاذى كلمه مزبور، “مفاتیح” خوانده شده است، البته مالا هر دو معنا یكى است، براى اینكه كسى كه كلیدهاى خزینههاى غیب را در دست دارد، قهرا به آنچه كه در آن خزائن است، عالم هم هست و مىتواند مانند كسى كه خود آن خزینهها نزد او است به دلخواه خود، در آن تصرف نماید.
و اما اینكه در سایر آیات مربوط به این مقام، اسمى از”مفاتیح” برده نشده، بعید نیست كه مراد از “مفاتح غیب” همان خزینههاى غیب باشد، از آن جمله آیات زیر است: “أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ”، “لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ”، “وَ إِنْ مِنْ شَیءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ”، “وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ”، “أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ”.
[معناى خزائن غیب و مراد از “مَفاتِحُ الْغَیبِ”]
به هر حال جمله “وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیبِ لا یعْلَمُها إِلَّا هُوَ” علم غیب را منحصر در خداى تعالى مىكند، از این جهت كه كسى را جز خدا به خزینههاى غیب آگاهى نیست، یا براى اینكه جز او كسى آگاهى به كلیدهاى غیب ندارد، پس آیه به هر معنا باشد، این جهت را افاده مىكند كه: كسى جز خدا به آن خزینهها و یا به گشودن درهاى آن و تصرف در آن دسترسى ندارد.
صدر آیه گر چه از انحصار علم غیب به خداى تعالى خبر مىدهد و لیكن ذیل آن منحصر در بیان علم غیب نیست، بلكه از شمول علم او به هر چیز، چه غیب و چه شهود، خبر مىدهد، براى اینكه مىفرماید: خداوند به هر تر و خشكى آگاهى دارد. علاوه بر این، صدر آیه، همه غیبها را هم متعرض نشده است، بلكه تنها متعرض غیبهایى است كه در خزینههاى در بسته و در پس پردههاى ابهام قرار دارد، هم چنان كه آیه “وَ إِنْ مِنْ شَیءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ” هم متعرض این چنین غیبها است. براى اینكه خزینههاى غیب را عبارت دانسته از امورى كه مقیاسهاى محسوسى كه هر چیزى را مىسنجد، احاطه به آن نداشته اندازههاى معهود نمىتواند آن را تحدید كند، و بدون شك این چنین غیبها از این جهت مكتوم هستند كه بى پایان و از اندازه و حد بیرونند و مادامى كه از آن عالم به عالم شهود و منزلى كه در آن، هر چیزى محدود و مقدر است، نازل نشدهاند و خلاصه مادامى كه به وجود مقدر و محدودش، موجود نگشته به شهادت این آیه در نزد خدا داراى نوعى ثبوتند، در عین حال علم ما كه تنها امور محدود و مقدر را درك مىكند، از درك آنها عاجز است.
پس امورى كه در این عالم و در چهار دیوارى زمان قرار دارند، قبل از اینكه موجود شوند نزد خدا ثابت بوده و در خزینههاى غیب او، داراى نوعى ثبوت مبهم و غیر مقدر بودهاند، اگر چه ما نتوانیم به كیفیت ثبوت آنها احاطه پیدا كنیم.
ممكن است چیزهاى دیگر نیز در آن عالم ذخیره و نهفته باشد كه از جنس موجودات زمانى نباشند، بنا بر این، باید گفت خزینههاى غیب خدا مشتمل بر دو نوع از غیب است: یكى غیبهایى كه پا به عرصه شهود هم گذاشتهاند، و دیگرى غیبهایى كه از مرحله شهادت خارجند و ما آنها را غیب مطلق مىنامیم، البته آن غیبهایى هم كه پا به عرصه وجود و شهود و عالم حد و قدر نهادهاند، در حقیقت و صرفنظر از حد و اندازهاى كه به خود گرفتهاند، باز به غیب مطلق برمىگردند، و باز همان غیب مطلق هستند، و اگر به آنها شهود مىگوییم با حفظ حد و قدرى است كه دارند، و مىتوانند متعلق علم ما قرار گیرند، پس این موجودات هم وقتى شهودند كه متعلق علم ما قرار گیرند، و گر نه غیب خواهند بود.
البته جا دارد كه موجودات عالم را در موقعى كه متعلق علم ما قرار نگرفتهاند “غیب نسبى” بنامیم، براى اینكه چنین غیبى، وصفى است نسبى، كه بر حسب اختلاف نسبتها، مختلف مىشود، مثلا موجودى كه در خانه و محسوس براى ما است، نسبت به كسى كه بیرون خانه است، غیب است، و لیكن براى ما غیب نیست، و همچنین نور و رنگها براى حس بینایى شهود، و براى حس شنوایى غیب است، و شنیدنىها براى حس شنوایى شهود و براى حس بینایى غیب است و محسوسات این دو حس نسبت به انسانى كه داراى آن حس است شهود و نسبت به انسان كر و كور غیب است. روى این حساب غیبهایى را كه خداى تعالى در آیه مورد بحث، ذكر كرده، فرمود:
“وَ یعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ” از نوع همین غیبهاى نسبى است، براى اینكه همه آنچه كه در آیه ذكر شده، امور محدود و مقدرى است كه تعلق علم به آن محال نیست.
[مراد از “كِتابٍ مُبِینٍ”]
این آیه دلالت دارد بر اینكه این امور در كتاب مبین قرار دارند، بنا بر این جاى این سؤال هست كه آیا این امور هم از جهت غیب و هم از جهت شهودش در كتاب مىباشد و یا آنكه تنها از جهت غیب بودن؟ و به عبارت دیگر آیا كتاب مبین عبارت است از همین عالم كون كه اجرام امور مذكور را در خود جاى داده، یا آنكه كتاب مبین چیز دیگرى است كه تمامى موجودات به نحو مخصوصى در آن نوشته شده و به قسم خاصى در آن گنجانده شده است؟ به طورى كه از درك درك كنندگان این عالم غایب و از حیطه علم هر صاحب علمى بیرون است؟ و معلوم است كه اگر معناى كتاب مبین این باشد، محتویات آن همان “غیب مطلق” خواهد بود.
باز به عبارتى دیگر: آیا موجوداتى كه در ظرف این عالم قرار دارند و آیه مورد بحث به طور عموم از آنها اسم برده مانند خطوطى هستند كه در كتاب قرار مىگیرد؟ یا آنكه مانند مطالب خارجى است كه یك واقعهنگار معناى آن را در قالب الفاظى در كتاب خود درج نموده و آن معانى به تبع آن الفاظ با خارج منطبق مىگردد؟ آیا وقوع اشیاء در كتاب مبین به این معنا است و یا به آن معنا؟ از آیه شریفه “ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِی كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها” چنین برمىآید كه نسبت كتاب مبین به حوادث خارجى نسبت خطوط برنامه عمل است به خود عمل. از آیه “وَ ما یعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلَّا فِی كِتابٍ مُبِینٍ” و آیه”لا یعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلَّا فِی كِتابٍ مُبِینٍ” و آیه “قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى، قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فِی كِتابٍ لا یضِلُّ رَبِّی وَ لا ینْسى” و از آیات دیگرى نیز این معنا استفاده مىشود، پس كتاب مبین- هر چه باشد یك نحوه مغایرتى با این موجودات خارجى دارد- كتابى است كه نسبت به موجودات خارجى تقدم داشته و بعد از فناى آنها هم باقى مىماند، عینا مانند خطوط برنامه كه مشتمل بر مشخصات عمل بوده، قبل از عمل وجود داشته و بعد از آن هم باقى مىماند.
شاهد دیگر بر اینكه مراد از كتاب مبین معناى اول است این است كه ما به چشم خود مىبینیم كه موجودات و حوادث جهان تحت قوانین عمومى حركت در حال تغییر و دگرگونى هستند، و حال آنكه آیاتى از قرآن دلالت دارند بر اینكه آنچه كه در كتاب مبین است قابل تغییر و دگرگونى نیست، مانند آیه “یمْحُوا اللَّهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ” و آیه “فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ” و آیه “وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِیظٌ” زیرا این آیات به طورى كه ملاحظه مىكنید دلالت دارند بر اینكه این كتاب در عین اینكه مشتمل است بر جمیع مشخصات حوادث و خصوصیات اشخاص و تغییراتى كه دارند در عین حال خودش تغییر و دگرگونى ندارد.
[فرق”كِتابٍ مُبِینٍ” با “مفاتح غیب”]
از اینجا معلوم مىشود كه: “كِتابٍ مُبِینٍ” از یك جهت با “مفاتح غیب” و خزینههاى اشیایى كه نزد خدا است تفاوت و مغایرت دارد، براى اینكه خداى تعالى آن مفاتح و خزینهها را اینطور وصف فرموده كه داراى اندازه و قابل تحدید نیست، وقتى محدود مىشود كه از آن خزینهها بیرون شده و به این عالم كه عالم شهود است نازل شود، و كتاب مبین را اینطور وصف فرموده كه مشتمل است بر دقیقترین حدود موجودات و حوادث.
پس ”كِتابٍ مُبِینٍ” از این جهت با خزینههاى غیب فرق دارد. كتاب مبین چیزى است كه خداى تعالى آن را به وجود آورده تا سایر موجودات را ضبط نموده و آنها را بعد از بیرون شدن از خزائن و قبل از رسیدن به عالم وجود و همچنین بعد از آن و بعد از طى شدن دورانشان در این عالم حفظ نماید، شاهد این معنا این است كه خداى تعالى در قرآن، در مواردى از این كتاب اسم برده، كه خواسته است احاطه علمى پروردگار را به اعیان موجودات و حوادث جارى جهان برساند، چه آن موجودات و حوادثى كه براى ما مشهود است، و چه آنهایى كه از ما غایب است، و اما غیب مطلق را كه احدى را بدان راهى نیست، اینطور وصف كرده كه این غیب در خزینهها و در مفاتحى قرار دارد كه نزد خدا است، و كسى را جز خود او بر آن آگاهى نیست، بلكه بعضى آیات دلالت و یا لا اقل اشعار دارد بر اینكه ممكن است دیگران هم بر كتاب نامبرده، اطلاع پیدا كنند، و لیكن احاطه بر خزینههاى غیب مخصوص خدا است. مانند آیه ”فِی كِتابٍ مَكْنُونٍ، لا یمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ” پس خزائن غیب و كتاب مبین در اینكه هر دو شامل تمامى موجوداتند تفاوت ندارند، و همانطورى كه هیچ موجودى نیست مگر اینكه براى آن در نزد خدا خزینهاى است كه از آنجا مدد مىگیرد، همچنین هیچ موجودى نیست مگر اینكه كتاب مبین آن را قبل از هستیش و در هنگام پیدایش، و بعد از آن، ضبط نموده و برمىشمارد، جز اینكه كتاب مبین از خزینههاى غیب درجهاش نازلتر است، اینجا است كه براى هر دانشمند متفكرى این معنا روشن مىشود كه كتاب مبین در عین اینكه صرفا كتابى است و بس، در عین حال از قبیل كاغذ و لوح هم نیست، زیرا كه اوراق مادى، هر قدر هم كه بزرگ باشد و هر طورى هم كه فرض شود، گنجایش آن را ندارد كه حتى تاریخ ازلى خودش، در آن نوشته شود تا چه رسد به اینكه تاریخ ازلى و ابدى موجودى دیگر در آن درج گردد، و تا چه رسد به اینكه تاریخ ازلى و ابدى تمامى موجودات در آن ضبط شود.
از بیانات گذشته، دو نكته روشن شد: اول اینكه: مراد از مفاتح غیب، همان خزینههاى الهى است كه مشتمل است بر غیب تمامى موجودات، چه آنها كه به این عرصه پا نهادهاند، و چه آنها كه ننهادهاند. و خلاصه، مفاد آیه مورد بحث، همان مفاد آیه “وَ إِنْ مِنْ شَیءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ” مىباشد.
دوم اینكه: مراد از كتاب مبین امرى است كه نسبتش به موجودات، نسبت برنامه عمل است به خود عمل، و هر موجودى در این كتاب یك نوع اندازه و تقدیر دارد، الا اینكه خود این كتاب موجودى است كه قبل از هر موجودى و در حین وجود یافتن و بعد از فناى آن، وجود داشته و خواهد داشت، و موجودى است كه مشتمل است بر علم خداى تعالى به اشیاء، همان علمى كه فراموشى و گم كردن حساب، در آن راه ندارد.
از این جهت مىتوان حدس زد كه مراد از كتاب مبین، مرتبه واقعى اشیاء و تحقق خارجى آنها باشد كه قابل پذیرفتن هیچگونه تغییر نیست. آرى، موجودات وقتى قابل تغییر نیستند كه در عرصه این عالم قرار گرفته باشند، و گر نه قبل از وقوع در این عالم، عروض تغییر بر آنها ممتنع نیست، و لذا گفتهاند: “ان الشیء لا یتغیر عما وقع علیه – هیچ چیزى از آن حالتى كه بر آن حال وقوع یافته تغییر نمىكند”.
و خلاصه اینكه، این كتاب كتابى است كه جمیع موجوداتى را كه در عالم صنع و ایجاد واقع شدهاند، برشمرده، و آنچه را كه بوده و هست و خواهد بود، احصاء كرده است، بدون اینكه كوچكترین موجودى را از قلم انداخته باشد، البته غیر این كتاب الواح و كتب دیگرى نیز هست كه قابل تغییر و تبدیل بوده و محو و اثبات را مىپذیرد، آیه “یمْحُوا اللَّهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ” از وجود چنین كتبى حكایت مىكند، براى اینكه محو و اثبات را در مقابل ام الكتاب قرار داده است و این به خوبى دلالت دارد بر اینكه این محو و اثبات هم در كتابى صورت مىگیرد. اینجا است كه وجه اتصال آیه مورد بحث به ما قبلش روشن مىگردد زیرا در آیه قبل چنین داشت كه: آن چیزى كه شما درخواست كرده بودید و خواستید تا بین من و شما كار را یكسره كند، در تحت قدرت من نیست، و همچنین حكم به حق هم نزد پروردگار من و در حیطه علم او و در تحت قدرت او است، و به فرضى هم كه از من ساخته بود و من آن را انجام مىدادم، كار من و شما اینطور یكسره مىشد كه شما به عذابى كه مخصوص ستمكاران است، دچار مىشدید، زیرا خدایى كه علمش آمیخته با جهل نیست مىداند كه بین من و شما ستمكار كدام است. این معنا را ما از جمله “وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیبِ” و جمله “وَ یعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ” مىفهمیم كه جمله اول اشاره مىكند به اینكه رسول خدا قادر بر انجام خواستههاى آنان و فیصله دادن اختلاف بین خود و آنان نیست، و جمله دوم دلالت دارد بر اینكه خدایى كه به همه موجودات دریا و خشكى عالم، آگاه است هرگز ستمكار را به غیر ستمكار اشتباه نمىكند، زیرا كوچك و بزرگى نیست، مگر اینكه در كتاب مبین او است.
پس مراد از غیبى كه در آیه ذكر شده، “غیب مطلق” است، و جمله “لا یعلمها …” جملهاى است حالیه كه دلالت مىكند بر اینكه مفاتح غیب، از مقوله علم است، البته نه علم متعارف، زیرا ما از كلمه علم صور ذهنیهاى را مىفهمیم كه از هر چیزى پس از وجود و محدودیت گرفته شده و در ذهن ما نقش مىبندد، و مفاتح غیب اختصاص به بعد از موجود شدن ندارد بلكه همانطورى كه شرح داده شد علم به موجودات است حتى قبل از موجود شدن آنها یعنى علمى است غیر متناهى و غیر منفعل از معلوم.
[عمومیت علم خداوند و نامتناهى بودن آن (یعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ …)]
جمله “وَ یعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ” عمومیت علم خدا را مىرساند، و مىفهماند آنچه از موجودات كه ممكن است متعلق علم دیگران قرار گیرد، و اگر هم بعضى علم به آن ندارند، ممكن است براى بعضى دیگر معلوم شود، همه و همه براى خداوند معلوم است.
و اگر خشكىها و آنچه را كه در آنها است جلوتر ذكر كرد، براى این بود كه روى سخنش با مردم بود كه سر و كارشان بیشتر با خشكىها است.
و در جمله “وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یعْلَمُها” براى این برگ درختان را بخصوص اسم برد كه دلالت كند بر بى پایانى علم خداوند، چون كثرت برگ درختان به حدى است كه انسان از شمردن آن و تشخیص هر كدام از دیگرى و احاطه به حالاتى كه هر كدام دارند و همچنین مراقبت بر اینكه كدام یك از درخت مىافتد، عاجز است.
و ظاهرا جمله “وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ” و همچنین جمله “وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ …” معطوف بر “من ورقة” مىباشند. و مراد از ظلمات زمین، درون تاریك آن است كه بذر گیاهان در آن نشو و نما نموده و بعضى از آنها نیز همانجا مىپوسند، و هیچ دانهاى در درون تاریك زمین نیست و همچنین هیچ برگ تر و خشكى از درخت نمىریزد مگر اینكه خداوند بدان آگاه است.
بنا بر این لفظ “إِلَّا فِی كِتابٍ مُبِینٍ” بدل خواهد بود از جمله “إِلَّا یعْلَمُها” و معناى همان را مىرساند، و در حقیقت تقدیر كلام چنین است: “و لا رطب و لا یابس الا هو واقع و مكتوب فى كتاب مبین- هیچ تر و خشكى نیست مگر اینكه در كتاب مبین نوشته شده است “و كلمه “مبین” اگر به معناى اظهار كننده باشد آن وقت توصیف كتاب به آن، براى این خواهد بود كه قرآن كریم حقیقت هر چیزى را آن طور كه هست، بدون هیچ گونه ابهام و تغییر و تبدیلى، اظهار مىكند، و اگر هم به معناى ظاهر باشد باز همان معنا را مىرساند، و كتاب را به آن توصیف كردن، از این جهت است كه حقیقت كتاب همان نوشتههاى آن است و حقیقت آن نوشتهها هم معانیى است كه الفاظ آنها را حكایت مىكند، و وقتى در آن معانى ابهام و خفایى نباشد، قهرا الفاظ هم مبین و آشكار و كتاب نیز كتاب مبینى خواهد بود.[۱]
[۱] تفسیر ترجمه تفسیر المیزان، ج۷، ص: ۱۷۷ تا ۱۸۴