أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (یونس: ۵۵)
آگاه باشید که هر چه در آسمانها و زمین است ملک خداست و هم آگاه باشید که وعده خدا همه حق محض است، ولی اکثر خلق از آن آگاه نیستند.
خلاصه:
سلطنت و مالکیت خدا حقیقی است و ارادهاش نافذ است و هیچ کس و هیچ چیز نمیتواند مانع تحقق اراده الهی شود، و عذاب مورد تهدید حق است و واقع خواهد شد.
متن تفسیر:
اين آيه شريفه و آيه بعدش برهانى است بر حق بودن مطلبى كه قبلا فرموده بود، و آن اين بود كه عذاب مورد تهديد حق است و واقع خواهد شد، و هيچ مانعى نيست كه بتواند از وقوع آن منع كند. و صورت برهان چنين است: آنچه در آسمانها و زمين است از آنجا كه مملوك خداى يگانه بى شريك است خداى تعالى مىتواند هر نوع تصرفى كه فرض شود در آن بنمايد و تصرفى در آنها به خداى تعالى منتهى مىشود، و غير از خدا هيچ كسى سهمى از اين مالكيت ندارد، و در نتيجه هيچ تصرفى در آن نمىتوان كرد مگر به اذن او، پس اگر غير از خداى تعالى كسى تصرف در چيزى كرد تصرف او فقط مستند به اراده خداى تعالى است و به هيچ مقتضى ديگر و خارجىاى مستند نيست، يعنى هيچ مقتضى ديگرى كه خارج از ذات مقدس او باشد نمىتواند در ذات و اراده او تصرف و از اراده و فعل او جلوگيرى نمايد. پس، خداى تعالى آنچه مىكند از جانب خود مىكند، نه اينكه مقتضايى از خارج ذاتش و يا مانعى از خارج در كار او ارتباط و دخالت داشته باشد. پس، هر گاه خداى سبحان ارادهاى كند آن را به كرسى مىنشاند و انجام مىدهد، بدون اينكه مددكارى او را كمك كند و يا مانعى از كارش و انفاذ ارادهاش جلوگيرى كند، و چون وعدهاى دهد وعدهاش حق است و تخلف ندارد، و هيچ منصرف كنندهاى نيست كه او را وادار سازد به اينكه وعدهاش را تغيير دهد.
پس، اگر با نظرى دقيق در ملك مطلق و حقيقى خداى تعالى نظر كنيم به اين حقيقت هدايت مىشويم و علم پيدا مىكنيم كه وعده خداى تعالى وعده حق است، يعنى آميخته با باطل نيست، اما چه بايد كرد كه اكثر مردم- يعنى عوام الناس- اين نظر دقيق را ندارند و در نتيجه از درك آن عاجزند، و يا اگر توانايى درك آن را دارند به فهم ساده و عوامانه خود اكتفاء نموده. و به آن علاقه ورزيده، حاضر نمىشوند از آن دست بردارند، در نتيجه اين اكثريت، ملك خداى تعالى را به ملك و سلطنت پادشاهان و انسانهايى كه بر ساير انسانها سرورى و استكبار دارند قياس نموده، فكر مىكنند كه خداى تعالى نيز مانند يك پادشاه داراى سلطنت و قدرت و ساير چيزهايى است كه ديگران در بارهاش سر و دست مىشكنند. و او را داراى قدرت مطلقهاى مىدانند كه هر كارى بخواهد مىتواند بكند و هر حكمى بخواهد مىتواند براند در عين حال گاه مىشود كه آنچه مىخواهد واقع نمىشود و يا وعدهاى كه مىدهد عملى نمىگردد، چون مصلحت خود و يا ديگران را در وفاى به آن وعده نمىيابد، و يا مانع ديگرى او را از وفاى به وعدهاش باز مىدارد. آن گاه ملك و سلطنت خداى تعالى را به چنين سلطنتى قياس نموده مىپندارند كه خداى تعالى هم ممكن است در اهدافى كه دارد به موانعى برخورد نموده آنچه مىخواهد واقع شود واقع نشود، و آنچه وعده داده به موانعى برخورد كند و نتواند به آن وفا كند.
علاوه بر اين خيال مىكنند وعده الهى هم مانند وعده انسانها از مقوله گفتار است كه گاهى با خارج منطبق مىشود و گاهى نمىشود.
و حال آنكه حقيقت ملك و سلطنت يك سلطان و سعه قدرت و نفوذ اراده او اين كه مردم او را به اين اعتبار مىشناسند و چنين اعتقادى در باره او دارند، نه اينكه او در واقع چنين باشد (واقعيت او همين است كه يك انسانى است مانند ساير انسانهاى سراپا حاجت و نقص، به شهادت اينكه) وقتى گردش گردون فلك او را زير فشار بلاها و گرفتاريها خرد كرد و در آخر هلاكش ساخت و يا به خاطر عواملى عقائد مردم در باره او دگرگون شد، ديگر نه ملكى برايش باقى مىماند و نه قدرت و نفوذ ارادهاى.
و معناى اينكه در بارهاش مىگويند هر كارى بخواهد مىكند و هر چه دوست بدارد برايش فراهم مىشود، اين است كه اسباب ظاهرى عالم مساعد با خواست او و موافق با دلخواه او است، به شهادت اينكه اگر آن اسباب و عوامل مساعدت ننمايد و روى خوش نشان ندهد، همين آقاى پادشاه نيرومند چارهاى به جز تسليم ندارد و نمىتواند با آن قدرت موهومى كه براى خود فرض كرده بود اسباب و عوامل جهان را تسليم و خاضع در برابر خود بسازد، هم چنان كه نمىتواند در مرگ و حيات و جوانى و پيرى و سلامت و بيمارى و امور بسيارى ديگر دخل و تصرفى بكند.
پس، روشن گرديد كه چنين افرادى نه مالكند و نه ملك، و نه قادرند و نه نافذ الارادة و نه هيچ چيز ديگر. به خلاف خداى تعالى و ملك و سلطنت و اراده او كه او مالك حقيقى خلق خويش است، به اين معنا كه هستى هر موجودى قائم به وجود او و تكون يافته به امر او و تحول پذير به اذن او است، و هر تصرفى كه او در خلق خود مىكند تصرفى است كه از پيش خود مىكند نه به خاطر اقتضاى امرى خارج از ذات خود، چون هيچ موجود داراى اقتضايى كه خارج از ذات خداى تعالى باشد و خدا را وادار به تصرفى كند وجود ندارد، هم چنان كه چيزى كه او را از كارش باز بدارد و مانع شود وجود ندارد، پس هر چيزى و هر اثرى بطور مستقيم و بطور استقلال منسوب به خود خداى تعالى است، و اگر به غير خدا هم نسبت بدهيم باز به اذن او است، و به مقدار اذنى است كه او به غير خود داده، با اين حال چگونه ممكن است چيزى از مشيت او تخلف كند و به غير او برگشت نمايد با اينكه در اين ميان غيرى نيست تا چيزى به سوى او رجوع داشته باشد و به آن غير منسوب شود؟[۱]
[۱] ترجمه تفسیر الميزان، جلد ۱۰، صفحه ۱۱۱